.
او یک دیو چشم آبی بود
عاشق یک خانم کوچولو شد
رویای خانم کوچولو یک خانه ریزه بود،
خانه ای که تو باغچه اش
پیچک های رنگارنگ باشه.
دیو مثل دیو دوست داشت،
و دستهایش واسه چنان کارهای بزرگی ساخته شده بود که
نمی تونست بسازه
حتی نمی تونست درشو بزنه :
خانه ای راکه تو باغچه اش
پیچک های رنگارنگ باشه.
او یک دیو چشم آبی بود
عاشق یک خانم کوچولو شد
اون خیلی کوچولو موچولو بود
حوصله اش سر رفت
و در راه بزرگ دیو خسته شد
و به دیو چشم آبی خداحافظ گفت،
و در بغل یک کوتوله ثروتمند به خانه ای وارد شد که
تو باغچه اش
پیچک های رنگارنگ وجود داشت.
حالا دیو چشم آبی می فهمید که
واسه عشقهایی که مثل یک دیو بزرگ هستند، حتی نمی تونه مزار باشه:
خانه ای که تو باغچه اش
پیچک های رنگارنگ هست....
او یک دیو چشم آبی بود
عاشق یک خانم کوچولو شد
رویای خانم کوچولو یک خانه ریزه بود،
خانه ای که تو باغچه اش
پیچک های رنگارنگ باشه.
دیو مثل دیو دوست داشت،
و دستهایش واسه چنان کارهای بزرگی ساخته شده بود که
نمی تونست بسازه
حتی نمی تونست درشو بزنه :
خانه ای راکه تو باغچه اش
پیچک های رنگارنگ باشه.
او یک دیو چشم آبی بود
عاشق یک خانم کوچولو شد
اون خیلی کوچولو موچولو بود
حوصله اش سر رفت
و در راه بزرگ دیو خسته شد
و به دیو چشم آبی خداحافظ گفت،
و در بغل یک کوتوله ثروتمند به خانه ای وارد شد که
تو باغچه اش
پیچک های رنگارنگ وجود داشت.
حالا دیو چشم آبی می فهمید که
واسه عشقهایی که مثل یک دیو بزرگ هستند، حتی نمی تونه مزار باشه:
خانه ای که تو باغچه اش
پیچک های رنگارنگ هست....
+ نوشته شده در جمعه یازدهم خرداد ۱۳۸۶ ساعت 19:36 توسط نرگس
|