خرده جنایت های زناشوهری*
..........
لیزا: بالاخره این شوک برات پیش می یاد. موارد نسیان قطعی خیلی نادرن.
ژیل: از همون یک کمی که درباره ی خودم می دونم به این نتیجه می رسم که دقیقا از کسایی هستم که واکنششون "نادره". مگه نه؟ (با التماس) حالا شما چه کار می کنین؟
لیزا: تو!
ژیل: اگه حواسمو به دست نیارم چه کار می کنی؟ تو که قرار نیست با کسی شبیه من که عقلشو از دست داده زندگی کنی، با میمونی که شبیه منه؟
لیزا: (که دلهره و تشویش ژیل سر ذوقش می آورد) چرا که نه؟
ژیل: نه اگه منو دوست داری،نه اگه منو دوست داری !
لیزا از خنده باز می ایستد.
اگه منو دوست داری دیگه نمی تونی همزادم رو دوست داشته باشی.ظاهر منو! پاکت خالی رو! خاطره ای که هیچ خاطره ای نداره!
لیزا: آروم باش.
ژیل: اگه منو دوست داری، کج و کوله ،علیل، پیر، مریض قبولم میکنی ولی به شرطی که خودم باشم. اگه منو دوست داری ، "من" رو می خوای، نه یک انعکاسی از منو. اگه منو دوست داری... تو...
لیزا مشوش بند می شود و در اتاق بالا و پایین می رود.
شما منو دوست دارین؟
لیزا: تو!
ژیل: تو منو دوست داری؟
لیزا با اندوه نگاهش می کند و ساکت می ماند. ژیل به فکر فرو می رود و بین هر جمله مکث می کند:
منو دوست داره؟ اصلا قابل دوست داشتن هستم؟ فقط دوست داشتنی. من یکه بیگانه ام.حتی برای خودم. حتا مطمئن نیستم که برای خودم ارزش قائل باشم، یعنی وسیله محک زدنشو ندارم...
ژیل شانه هایش را بالا می اندازد. لیزا به طرز عجیبی به او نگاه می کند. می خواهد چیزی بگوید ولی جلوی خودش را می گیرد.
مکث.
دوست داشتی؟ اونو می گم...
لیزا: اون کیه؟
ژیل: اون! من، وقتی هنوز خودم بودم. شوهرتون!
لیزا: آروم بگیرین.
ژیل: اِ، شما هم منو شما خطاب می کنین! شما زن من نیستین! باید از اینجا برم!
لیزا: ژیل، آروم شو، با این سوال هات دست و پامو گم می کنم.ناخودآگاه بهت شما گفتم.
ژیل: ناخودآگاه؟
لیزا: آره واکنش زبانی! بهم شما می گی و به خودت می گی اون. دیگه نمی دونم کجام.
ژیل: منم نمی دونم
.......
*: اریک امانوئل اشمیت ـ ترجمه :شهلا حائری
پی نوشت:
می توانید مصاحبه ی جناب دهقان با اشمیت را در سیب گاززده زده بخوانید.