من به جزییات زیاد نگاه می کنم. امری کاملا ذاتی ست و از وقتی که خیلی بچه بودم در من است.یک چشمه اش اینکه وقتی یک دختر کوچولوی پنج ساله کلاس اولی بودم  آنقدر سر راه مدرسه به همه چیز نگاه می کردم که تا دو ساعت دیر کردنم از آنجا باعث نگرانی خانواده ام  نمی شد. می گویند زن ها اصولا آدم های جزیی نگری هستند ، من زن هم هستم.  ادبیات یعنی نگاه کردن به جزییات ، از رفتار آدم ها گرفته تا اشیا تا هر چیز دیگر و نگاه کردن به جایگاه آن  همه چیز های جزیی در کل و در پیرامونشان. من ادبیات می خوانم . می گویند عکاسی یعنی اینکه قادر باشی به هر چیز که نگاه می کنی آنقدر خوب ، تمام و کمال ببینیش که دیگران نتوانند. آنقدر نگاهش کنی  که انگار تو با نگاهت شی جدیدی خلق می کنی. و آنگاه قادر باشی حضور جز در کل و پیوستگی کل با جز را به زیبایی و خوبی نشان دهی. من عکاس هم هستم.چند وقتی ست که به شدت در حال تقویت گوش هایم هستم نسبت به آوا ها و صداها و از همه بیشتر موسیقی. روز به روز شنوایی ام حساس تر می شود.

همه ی اینها هست و من آنقدر عاقل هستم که بدانم هیچ کدام از اینها را نباید رو کرد ــ دلیلی ندارد دیگران را با جزییات درگیر کرد ـ هیچ کدام از دریافت های پر از جزییاتم را که با گذر زمان رنگ آن را هم به خود می گیرند. انگار که هر کشفی با گذشت زمان هم دگرگون می شود ، هم قدیمی می شود  و هم تازه. و اگر بخواهم که درباره هر کدامش حرف بزنم ... خیلی خوب می دانم که نباید! عوضش درباه آب و هوا حرف می زنم. درباره آب و هوا و دوباره آب و هوا. و باز هم آب و هوا.

 

این روز ها خیلی دچار ترس شده ام. ترس از اینکه این همه جزییات آخرش کار دستم بدهد.آنقدر همه چیز در ذهنم جمع شده اند و آنقدر نه حرف زده ام ،نه نوشته ام ، نه توضیح داده ام ، که خدا مید اند. البته قصد هیچ کاری را هم ندارم اما میان این همه جزییات ٬ جزییات دیگری هم هست در خودم ٬ برای دیدن ٬ یکیش دیدن کاهش جان خودم مثلا...